غربت ديرينه ام را با تو قسمت مي كنم تا ابد با درد و رنج خويش خلوت مي كنم رفتي و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شد من در اين ويرانه ها احساس غربت مي كنم چشمهايم خيس از باران اشك و انتظار من به اين دوري خدايا كي عادت مي كنم ؟ مي روم قلب تو را پيدا كنم برق چشمان تو را معنا كنم مي روم شايد كه در دشتي بزرگ معني عشق تو را پيدا كنم مي روم تا با نگاه گرم تو اين دل ديوانه را شيدا كنم مي روم عاشق شوم همچون نسيم غنچه هاي عشق را تا وا كنم